A Behanding in Spokane by Martin McDonagh


A Behanding in Spokane
Title : A Behanding in Spokane
Author :
Rating :
ISBN : 0865479429
ISBN-10 : 9780865479425
Format Type : Paperback
Number of Pages : 96
Publication : First published January 1, 2010

A dingy motel room. Small-town America. Carmichael travels with a suitcase full of hands, but he wants his own back.

Toby has a hand that he'd like to sell Carmichael for the right price.

Marilyn wishes that Toby had never stolen that hand from the museum.

Mervyn thinks Marilyn is pretty hot. He works reception, though he wouldn't call himself a receptionist. Life and death are up for grabs, and fate is governed by imbeciles and madmen in this darkly comic new play from the acclaimed playwright Martin McDonagh. A Behanding in Spokane turns over American daily existence, exposing the obsessions, prejudices, madness, horrors, and, above all, absurdities that crawl beneath it.


A Behanding in Spokane Reviews


  • Ahmad Sharabiani

    A Behanding in Spokane, Martin McDonagh

    A Behanding in Spokane is a 2010 black comedy by award-winning Irish playwright Martin McDonagh.

    It premiered at the Schoenfeld Theatre on Broadway in 2010. This is McDonagh's first play set in the United States. A mysterious man named Carmichael has been searching for his missing left hand for 27 years.

    Two bickering lovebirds, Toby and Marilyn, claim to be in possession of his long-ago severed appendage, and look to collect the reward that Carmichael is offering for its return. An eccentric hotel clerk, Mervyn, gets in the middle of the transaction, and his presence threatens to spoil the proceedings. ...

    عنوانها: «دست بری در اسپوکین»؛ «مراسم قطع دست در اسپوکن»؛ نویسنده: مارتین مک‌دونا؛ تاریخ نخستین خوانش: روز نخست ماه آگوست سال 2015 میلادی

    عنوان: دست بری در اسپوکین؛ نویسنده: مارتین مک‌دونا ؛ مترجم: پیام طامه؛ تهران، افراز، 1392؛ در 120 ص؛ شابک: 9786003260665؛ موضوع: نمایشنامه های نویسندگان بریتانیایی - سده 21 م

    عنوان: مراسم قطع دست در اسپوکن؛ نویسنده: مارتین مک‌دونا؛ مترجم بهرنگ رجبی؛ تهران، بیدگل، 1393؛ در 112ص؛ شابک 9786005193800؛

    بیست و هفت سال پیش، گروهی خوشگذران، دست شخصیت اصلی نمایشنامه را، روی ریلهای قطار، میبرند؛ و سپس با همان دست بریده شده اش، با او بای بای میکنند؛ و رسالت مرد این میشود، که به دنبال دست قطع شده ی خویش بگردد؛ «مارتین مک‌دونا» نمایشنامه‌ نویس و کارگردان تئاتر بریتانیایی هستند؛

    نقل از مقدمه کتاب درباره اندیشه و آثار «مک‌دونا»: «تجسمِ حقیقیِ مفهومِ غرابت است؛ فیلم‌نامه و نمایش‌نامه می‌نویسد، و کارگردانی می‌کند، نوجوانی و اَوانِ جوانی را، به عشقِ همه‌ ی این‌ها سَر کرده، خودش را به در و دیوار کوبیده، تا به درونِ پانتئونِ تئاتر راهش بدهند، و حالا که وارد شده، و بر صدر نشسته، در اوجِ شهرت و موفقیت می‌گوید: نوشتن روالِ زندگیش نیست، که هروقت لازم باشد می‌نشیند چیزی می‌نویسد، که چندتایی فیلم‌نامه‌ ی آماده دارد اما تصمیم گرفته آن‌ها را به هیچ کس ندهد، و برای ساخت‌شان تلاشی نکند، چون فکر می‌کند الان جوان است، و جای این کارها، باید برود سفر و خوش بگذراند و تفریح کند، و بعد مثلاً شصت سالش که شد، و از تک و تا افتاد، بیفتد پی کارهای ملال‌‌آور و حوصله‌ سَربَری مثلِ فیلم ساختن و نمایش‌نامه نوشتن؛ کسانی او را بهترین نمایش‌نامه‌ نویسِ معاصرِ دنیا می‌خوانند اما حتا سِفت و سخت‌ترین منتقدانش هم در استادی و مهارت‌های فنی او تردید نمی‌آورند؛ «هیلتِن اَلس»، منتقدِ تئاترِ هفته‌ نامه‌ ی «نیویورکر»، تقریباً از فرصتِ اجرای هیچکدام از نمایش‌نامه‌ های او، برای حمله کردن به آنچه به نظرش «تحقیرِ اقلیت‌ها برای خنداندنِ تماشاگر» می‌آید، نگذشته (در نقدش روی اجرای «مراسمِ قطع‌ دست در اسپوکِن» می‌گوید بازیگرِ نقشِ جوانِ سیاه‌پوست باید خجالت بکِشد، از بودنش در نمایشی که اقلیتِ رنگین‌پوست را، با الفاظی رکیک دست می‌اندازد)، اما همه‌ ی نقدهایش را هم با این گزاره آغاز می‌کند، که بله، طرح و پیشروی داستان و بسطِ مایه‌ ها و شخصیت‌ پردازی و گفت‌وگو نویسی عالی است، و بعدِ این اذعان به توانایی‌های اوست، که ادامه می‌دهد اما چه و چه و چه؛ ...؛ پایان نقل

    تاریخ بهنگام رسانی 17/04/1399هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی

  • Sarah Far

    تو داری یک نمایشنامه آمریکایی می‌خوونی
    و منی که از ادبیات آمریکا، چندان لذتی نمی‌برم
    اما از نوشته‌ی مارتین، مارتینِ مک‌دونا، خوشم اومد.
    شکی ندارم که او تمام دیوانگیش را در نمایشنامه‌هایش تقسیم کرد.

    ولی در آخر یه سوال خیلی جذاب و سخت پررنگ میشه:

    آیا برای اینکه به خواسته‌ات برسی، حاضری هر کاری کنی
    و سوال بعدی اینه، چقدر ارزش داره؟!

    خودم که نمی‌دونم ولی خووندم که شخصیت اصلی مک‌دونا،برای به‌دست آوردن دستش،هر‌کاری می‌کند، هرکاری...

  • HaMiT

    مک دونا یه داستان نوشته که خیلی مختصر و مفید نشون میده چطوری حقارت ها به عقده و وسواس تبدیل میشن و چطوری میتونی عمرت رو صرف چیزی کنی که وقتی به دستشم بیاری به هیچ دردت نمیخوره یا حتی خیلی وقته به دستش اوردی ولی ذهنت اینقدر دچار وسواس بوده که حالیت نشده پیداش کردی
    بهرحال واقعا حرکت تحقیرکننده و بی ادبانه ایه که با دست خودت باهات بای بای کنن
    لذت بردم واقعا

  • Dream.M

    ببینید، آدما همین‌جوری‌ان. واقعا نمیشه روی وفاداری و صداقتشون صددرصد حساب کرد. ممکنه دوستاتون سر بزنگاه قالِتون بذارن. یا نه، ممکنه خشن‌ترین و بی‌رحم ترین بیمار روانی شهر، که دست صدها نفر از پیر و جوان و کودک رو قطع کرده، توی یک لحظه دراماتیک بی‌خیال کشتنتون بشه و بذاره برید. یعنی میخوام بگم هیچ اصل کلی در مورد آدما وجود نداره.

  • صان

    ریویو خوانش دوم:
    تقریبن بعد یک سال برای بار دوم این نمایش‌نامه رو خوندم.
    باید بگم که مک‌دونا استاد خرده روایت هست. تمام اجزای نمایش انگار به شکل خوبی مهندسی شدن و به شکل درست و با کارکرد صحیح در هم تنیده شدن. شبکه‌ای رو درست کردن که هیچ جزء‌ای بیکار نمي‌مونه و هر چیز، کاربرد خودش رو داره. مثل یه‌جا به شکل خیلی اتفاقی از کاکتوسی نام می‌بره یکی از کاراکترها، و آخر نمایش باز دوباره از اون کاکتوس می‌شنویم و می‌فهمیم که چه ربطی به ماجرا داشت. این کاکتوس ربطی به ماجرای اصلی نداره ولی وقتی قصه‌شو می‌شنوی، نمایش‌نامه خیلی کامل‌تر و واقعی‌تر برات شکل می‌گیره. و باز باید بگم که لحن و زبان مک‌دونا و شوخی‌هاش خیلی جذاب بودن برام. مثلن طرز صحبت کاراکترها و حماقتی که گاهی توشون هست و بعضن بی‌در و پیکر بودن ساختار ذهنی‌شون.


    ریویو خوانش اول:
    خیلی دوست داشتنی! طنز موقعیتی عالی! دیالوگ‌ها عالی! اگه کار های مارتین مک‌دونا رو خونده باشین میدونین از چی حرف میزنم. داستان خیلی
    ساده و جذاب ولی کشش دار!
    از ساده ترین چیز ها طنز ساخته و ماجرا درست کرده
    خیلی خوب :)

  • Amir

    بیاید قصه ی ترجمه ی فارسی این نمایش نامه رو بذاریم برای آخر مرور و بریم سراغ خود نمایشنامه

    اولین چیزی که می تونه رو نگاه خواننده ی این نمایش نامه تاثیر بگذاره اینه که بخواد اون رو به عنوان یه نمایش نامه مستقل بخونه یا نمایش نامه ای که جز کارهای مک دونا هست. قبل از این کار فقط مرد بالشی رو خونده بودم و زیاد سخت نبود تشخیص فاصله ی فرسنگی این دو تا. اما فکر کنم این ضعف بیشتر از این که به خود این اثر برگرده به قدرت روایی و مخصوصا خرده روایی تکرار نشدنی مرد بالشی پیوند بخوره
    ...
    مراسم قطع دست... نمایش نامه ی درخشانی نیست. اما لحظه های ماندگار رو میشه توش دید. صحنه ی دوم کار (تک گویی مسئول پذیرش هتل) با اینکه اصیل نیست، اما هم چنان چشم گیر هست؛ اون قدر که با همون فارسی الکنش سعی کنی توی خونه برای خودت با صدای بلند زورآزمایی کنی. قلب قصه ی نمایشنامه هم با اینکه اصیل نیست و البته لای حرف های شخصیت ها نویسنده ارجاع مستقیم میده به مرجع، اما یه صید خوب از دریای ماهی های مرده است؛ اتفاقی که کم پیش میاد. بیست و هفت سال قبل چند نفری جمع میشن و برای خوشگذرونی دست شخصیت اصلی ماجرا رو روی ریل های قطار قطع می کنن و بعد موقع دور شدن با دست قطع شده اش براش بای بای می کنن. و رسالت مرد این میشه که بیافته کوچه به کوچه دنبال دست قطع شده ی به دردنخورش. اگر ابزوردیسم رو رها کنیم و نیازی به تحلیل فرامتنی نباشه، با ایده سرگرم شدم
    ...
    حرف آخر اینکه بیشتر از اینکه دغدغه ی این نمایشنامه رو داشته باشم دوست دارم قصه ی زندگی مسئول پذیرش هتل رو بشنوم. هنوز تو نخ مروینم
    ...

    و در مورد ترجمه. درسته. ترجمه ترجمه ی سالمی نیست. اگه فقط توی یکی از مرورها بهش اشاره می شد شاید نیاز نبود که چیزی نوشت. اما هجمه های مکرری که توی مرورها به ترجمه شده قضیه رو جوری تصویر می کنه که انگار نمیشه هیچ کاری با این متن کرد. گاهی ترجمه رو اعصاب هست، یه ویراستار خوب می تونست خیلی کارها با این متن بکنه. اما حالا هم میشه خوندنش و گاهی حتی حس نمایشنامه رو هم میشه گرفت
    .

  • Zidane Abdollahi

    فاک! مک‌دونا چقدر عادی و بی‌تعارف از خیانت و قتل و کثافت حرف زد. شوکه شدم...

  • Ali Karimnejad

    ۳.۵

    نمایشنامه طنز، خشن، و سرگرم کننده ای بود و خیلی از این جهت منو یاد فیلمای تارانتینو انداخت. پر از خرده روایت‌هایی بود که همشون جذابیت داشتن و حسابی سرگرمت میکردن. با این همه بنظرم بسختی میشه رسالتی ورای سرگرمی برای این نمایشنامه قائل شد. لااقل نظر من اینه. و این اصلا بد نیست. قرار نیست هر چیزی که میخونی یک رویکرد فلسفی کوفتی به هر موضوع پیش پا افتاده کوفتی داشته باشه. نه؟ 😉ا

    پ.ن: نمایشنامه رو به صورت صوتی و با کارگردانی آرمان سلطان زاده گوش کردم. اجرای بی‌نظیر و موسیقی فوق العاده ای داشت و حتی اون موقع که کارلایل داره پشت تلفن با مامانش دعوا می‌کنه واقعا خندیدم. خیلی زیبا اجرا کرده بودن. همه گوینده ها. . بنظرم حتما حتما صوتی رو گوش کنید

  • Tahereh

    مارتین مک دونا یکی از نمایشنامه نویس های مورد علاقه ام شده بعد از دیدن و خوندن مرد بالشی.این بار هم مراسم قطع دست در اسپوکن.

    کارمایکل: تو ماجرات چیه که این قدر دلت میخواد بمیری؟
    مروین: من اون قدرها هم دلم نمیخواد بمیرم.[مکث.به خودش]می خوام؟[مکث]نه،اون قدرها هم دلم نمیخواد بمیرم.فکر کنم فقط خیلی علاقه ی خاصی هم به زندگی ندارم
    کارمایکل:[هفت تیرش را پایین می آورد] هیشکیو نداری که اگه دیگه نباشی براش مهم باشه؟

  • Elinor ﹏

    برا بار دوم خوندمش مث اینکه
    این روزها حواس درست حسابی که ندارم
    فقط میخواهم از روزهای‌دردناکم فرار کنم که به نمایش نامه ای سیاه بر میخورم و آن را می بلعم و یادم نمی آید در آن لحظه این نمایش نامه سیاه است یا روزگار خواننده آن...
    یا حتی پاییزی که گذشت
    این جمعه چندمین جمعه است که خدانور منتظر است آدم ها کمتر کثافت باشند حتی این هم یادم نمی آید
    کیان حافظه ام دیگر درست کار نمیکند اما فقط 23 سال دارم
    نیکا من جایی را ندارم بروم که به حرف دل گوش بدهم و بروم و با آن آهنگ ویران نشوم
    از باران هم دیگر نمیگویم
    اصلا اینجا چه میخواهم
    یادم رفته که بلند شده بودم که آب بیاورم و قرصی را بالا بیندازم و پتو را بکشم رویم و سرمای بی رحمی دوپاها را فراموش کنم ...

    راستی اون حقش بود بالاخره دست خودشو پیدا کنه ....

  • Mohammadreza

    این اولین کاریه که از مک‌دونا میخونم و تو همین یه کار، شباهت انکارناپذیرش به تارانتینو آشکاره. مخصوصا یه صحنه به شدت آدمو یاد پالپ‌فیکشن میندازه و جروبحثای پوچ و تموم نشدنی وینسنت و جولز. اونجا که تو اوج تنش، که شخصیت اصلی داره آماده میشه همه رو بکشه، حتی خودش و هتل رو هم بفرسته هوا، و اصلا هم شوخی نداره، یهو با مادرش سر مسأله‌ی بی‌اهمیتی تلفنی شروع به جروبحث کودکانه‌ای می‌کنه و همه چی یادش میره.
    علی‌رغم اینکه نمایشنامه با تکنیکی خوب و ضرباهنگی مناسب پیش می‌ره، ولی عمق لازم رو پیدا نمی‌کنه به نظرم.
    درباره ترجمه هم که خیلی‌ها گفتن خوب نیست بگم که متنی که پر از فحشه با محدودیت‌های داخل ایران سخته از عهده‌ی ترجمه‌ش براومدن.

  • Mohammad Hanifeh

    حقیقتاً بار دوم خیلی بیشتر لذت بردم ازش.

  • Chia

    یک ترکیب زیبا از طنز و تاریکی و دیوانگی و خون.

  • Mamadreza

    اولین نمایشنامه ی عمرم بود و دوست داشتم
    هر آنچه از مارتین مک دونا بزرگوار خشن دوست عاشق سفر خواهان بودم { 1 شخصیت های به شدت کوئنی { شخصیت کوئنی چیست ؟ برای جواب به این سوال باید تعریفی کوچک و شخصی از دو برادر کوئن بکنم، این دوبرادر کارگردانانی آمریکایی می باشند که در لیست بهترین های زندگیم نام آن ها درخشان است... این دو برادر شخصیت هایشان را در ابتدا خشن سپس به شدت عجیب و در انتها یا خفه خون گرفته ی ترسناک یا وراج می نویسند }2 دیالوگ های ماهرانه ی خنده دار ودر عین حال واقع گرایانه { مخصوصا بین دو شخصیت مرد و زن} 3 طنز موقعیت و 4 استفاده از عنصر خشم به جا و به موقع }
    تا بعد ها که بیشتر مک دونا بخوانم.

  • Pardis

    اين كه آدم كلِ عمرِ معقول شو گذرونده به گشتن پِى يه چيز؛ با كثافت هاى خيابونى چك و چونه زده و تو كلِ آشغالدونى ها و كوچه هاى كك خيزِ اين مملكتِ گنديده ى غم انگيز با جنازه فروش ها يكى به دو كرده، پِى يه چيزى گشته كه مى دونه حتى اگه پيداش كنه، به هيچ درديش نمى خوره، قرار نيست ازش استفاده كنه، قرار نيست دوباره بچسبوندش، چيز باهاش بلند كنه، احمق هم نيست، ولى با همه ى اين ها هنوز هم بايد دنبالش بگرده، چون مال اونه و الان مال اون نيست.

  • Parastoo Ashtian

    این همون نکته ایه که من می خوام شماها بفهمین، تا اهمیت اتفاقی که الان داره می افته ، دستتون بیاد. این که آدم کل عمر معقول شو گذرونده به گشتن پی یه چیزی؛ با کثافت های خیابونی چک و چونه زده و تو کل آشغالدونی ها و کوچه های کک خیز این مملکت گندیده ی غم انگیز با جنازه فروش ها یکی به دو کرده، پی یه چیزی گشته که می دونه حتا اگه پیداش کنه، به هیچ دردیش نمی خوره، قرار نیست ازش استفاده کنه، قرار نیست دوباره بچسبوندش، چیز باهاش بلند کنه، احمق هم نیست، ولی با همه ی این ها هنوز هم باید دنبالش بگرده، چون مال اونه و مال اون نیست.

    از متن کتاب

  • Ghazal_Ra

    تو ماجرات چیه که انقدر دلت میخواد بمیری؟!

  • Ellie

    ۳.۵
    هرقدر که تو کتاب‌های مک‌دونا جلوتر می‌ریم،انسان‌ها خشن‌تر می‌شن؛زبان کثیف‌تر و فکر شخصیت‌ها رادیکال‌تر.دیگه اون‌طوری که می‌شد توی ملکه‌ی زیبایی لی‌نین غمگین شد و شاید حق داد،خبری از انسان‌های عاجز اما قابل ترحم نیست.همه‌چیز رو به سقوطه و اخلاق وجود خارجی نداره.طنز موقعیت و خشونت در هم تنیده‌ن و دنیایی رو مجسم می‌کنن که هر کسی به فکر نجات دادن خودش حتی با آزار دادن بقیه‌ست.چیزی که زیاد هم از واقعیت دور نیست.ماشین/حیوان‌های خشن که آینده ما خواهد بود.

  • Parniyan Shams

    تا قبل ازاین تئاتر مردبالشی رو دیده بودم و این اولین نمایشنامه ای است که از مک دونا میخونم.با توجه به تجربه قبلی و این تجربه ام به شخصه میتونم بگم احتمالا جنونی که روایت های مک دونا داره باعث میشه نمایشنامه هایش جذبم کنه و دنبال بقیه آثارش میرم.درمورد مراسم قطع دست در اسپوکن؛ حس از دست دادنی که کارمایکل داره باعث میشه همه زندگیش رو روی به دست اوردن چیزی معنا کنه که بعد از به دست اوردنش هم نمیتونه ازش استفاده کنه،پوچ بودن هدفش،شخصیت حقیر و عقده ایش و حساسیتی که نسبت به اموالش داره برای من از ویژگی های بولد شخصیت بود و همه این ها خیلی خوب تصویر شده بود.ساختار نمایشنامه پیوسته بود و این برای من جذابترش میکند،مخصوصا اینکه هیچ جزییاتی بی دلیل در این نمایشنامه مطرح نشده بود( مثل قضیه کاکتوس که گفته شد.).ولی بهرحال بخاطر جنونی که داستان داره به همه دوستانم پیشنهادش نکردم صرفا از یکی از دوستانم خواستم بخوندش که میدونم این سبک روایت رو میپسنده.

  • Parastoo

    چرا انقدر از این نمایشنامه تعریف کردید بچه‌ها؟
    اصلا انتظارم رو از «مکدونا» بودنبرآورده نکرد و درمقابل «مرد بالشی» هیچ بود. =))

  • Pooya Kiani

    1. نوشتن هر چیز خارج از عادت و استفاده از عرف‌های قصه‌‍پردازی برای به زیر بردن عدم انسجام متن، نه تنها آوانگاردیسم نیست، که کلا هنر نیست.
    2. ترجمه‌ی بهرنگ رجبی از شوخی هم بدتر بود. احساس می‌کردی شاگرد مردودی کلاس زبان سطح متوسط از لج معلمش برداشته و یه کتاب ترجمه کرده.
    3. قطع دست در اسپوکن شاید نمایش بامزه‌ای باشه، اما ادبیات نمایشی نیست. ادبیات نیست. کار نویسنده صرفا «به جان هم انداختن شخصیت‌ها» نیست. اتفاقا این کار اولین و مسخره‌ترین آلترناتیو برای نوشتن مدرنه.
    4. متنی رو که هیچ خوانش به خصوصی ایجاب نمی‌کنه می‌شه توی فضاهای مختلفی اجرا کرد، اما این ضعفه، نه قوت. و در عین حال فضای نوشتار بسیار وابسته به سایر آثار هم عصرشه. یعنی یک متن که نویسنده‌ش معتقده هم خیلی خارق عادت و متفاوته، هم عین بقیه ست!
    5. نخونید. می‌خونید هم انگلیسی بخونید. اطلاعی از کیفیت ترجمه‌ی نشر افراز ندارم.

  • Roya

    نکته ی جذاب این کتاب اینه که مترجم - بهرنگ رجبی - یک جور مراسم بسیار خوفناک و خشونت آمیز بر علیه زبان فارسی و روح و روان خواننده در ترجمه ی این کتاب(از عنوان گرفته تا آخرین کلمات آخرین صفحه) راه انداخته؛ که کاملا با فضای نمایشنامه هماهنگه و حتی می شه اسم یک جور اقتباس و ابداع خلاقانه ی هنری رو روش گذ��شت
    خوشبختانه اثر چندان قوی ای نیست - به غیر از شخصیت پردازی مروین، یکی از جالب ترین شخصیت هایی که در فضایی به این اندکی بهش پرداخته شده - و این جوری راحت تر میشه با مراسم به فناکشی زبانی و روانی مترجم کنار اومد

  • Cloudy

    | -من اون‌قدرها هم دلم نمی‌خواد بمیرم. [مکث. به خودش] می‌خوام؟ [مکث] نه، اون‌قدرها هم دلم نمی‌خواد بمیرم. فکر کنم فقط خیل�� علاقه‌ی خاصی هم به زندگی ندارم. |

    •خیلی از ما ممکنه پی دست بریده‌ی خودمون از سال‌ها قبل باشیم و همه زندگیمون رو بابتش بذاریم، نه؟ هرچقدر هم ناعادلانه باشه، عادلانه‌ست کل عمرمون رو صرفش کنیم؟ یه چمدون از نشدنش هم بکشیم دنبال خودمون؟
    •ممکنه توی تنگنا فقط به خودمون فکر کنیم، نه؟
    •ممکنه روزمره‌ی کلیشه خسته‌مون کنه، اون عین اکثرا نبودنمون رو چطوری حل می‌کنیم؟ توی روزمره چطوری پوسیده نشیم؟ یه روز عادی دیگه که فقط بگذره؟

  • Poury

    خوب و سرگرم کننده است. داستان ایده خیلی خوبی داره و خیلی هم پرکشش و جذاب شروع میشه اما هرچی میگذره به جای اینکه جذاب تر بشه از ریتم میوفته و پایانش که به هیچ وجه برای من راضی کننده نبود و اون انتظاری رو که موقع شروع کردن کتاب داشتم برآورده نکرد. اولین اثری بود که از مک دونا خوندم و با وجود کاستی هایی که داشت مثل پایان بندی ضعیف_که به نظرم به سلیقه شخصی من برمیگرده_ نمایشنامه جذابی بود و علاقمند شدم سایر کار های مک دونا رو هم بخونم.

  • Maryam Shokri

    ‎شب‌ها بعضی وقت‌ها دراز می‌کشم رو تختم، کفش‌هامو نگاه می‌کنم، اون‌جا تو تاریکی دراز می‌کشم و از خودم می‌پرسم «این‌ها همون کفش‌هایی‌ان که من قراره باهاشون بمیرم؟» چون هیشکی نمی‌دونه دیگه، مگه نه، نمی‌دونه وقتی صبح پا می‌کندشون، این‌ها همون کفش‌هایی‌ان که قراره وقتی می‌میره پاش باشن یا نه.


    به نظرم نویسنده‌ی این نمایشنامه رگه‌هایی از جنون داره :)))) و مترجم چقدرررررر عاااالی این اثر رو ترجمه کرده. وقتی داشتم در مقدمه‌ی کتاب تعریف‌های خیلی زیادی که از مارتین مک‌دونا شده بود رو می‌خوندم، با توجه به اینکه دل خوشی از ادبیات آمریکا ندارم، امیدوار نبودم که این نمایشنامه علیرغم اون‌همه تعریف از نویسنده‌ش، بتونه راضیم کنه اما اعتراف می‌کنم به قدر کافی دوستش داشتم که دلم بخواد برم سراغ سایر نمایشنامه‌هایی که مارتین مک‌دونا نوشته و یا بهرنگ رجبی ترجمه کرده.

  • Shahab Samani

    کلا آدم نمایشنامه خونی نیستم ، ولی ایده کتاب برام جالب بود. اما متاسفانه تا آخر کتاب فقط ایده اش واسه ام جالب موند،

  • George K.

    Αυτό είναι το τέταρτο θεατρικό έργο του Μάρτιν ΜακΝτόνα που διαβάζω, οπότε ήμουν αρκετά προετοιμασμένος για την τρέλα και το βρισίδι που με περίμενε. Πιθανότατα είναι ακόμα πιο τρελό και κυνικό έργο από τα προη��ούμενα που είχα την τύχη να διαβάσω, μιας και ένας από τους χαρακτήρες αναζητά για είκοσι επτά χρόνια το κομμένο του χέρι (το οποίο έκοψαν κάποιοι άγνωστοι), κυκλοφορώντας με μια βαλίτσα γεμάτη χέρια. Μιλάμε τώρα για μια κατάμαυρη κωμωδία, με κωμικοτραγικές καταστάσεις, μπόλικο βρισίδι και τρελούς διαλόγους. Ειλικρινά δεν ξέρω τι παίρνει ο ΜακΝτόνα και σκέφτεται τέτοια σκηνικά και γράφει τέτοιους διαλόγους, αλλά καλά κάνει και παίρνει ό,τι παίρνει, γιατί προσφέρει αξιοσημείωτα έργα. Φυσικά, περιττό να πω ότι δεν είναι για όλα τα γούστα, ή για όλα τα στομάχια. Πάντως για μένα είναι μια ένοχη απόλαυση. (7.5/10)

  • Arman Mohammadi Yazdi

    در جهاني به سر مي‌بريم كه هيچ‌كس از چمداني پر از دست‌هايي از مچ قطع شده به هراس نمي‌افتد. و در اين جهان است كه خشونت جنون‌وار قاعده مي‌شود و همه چيز با محوريت اين خشونت سنجيده مي‌شود.
    انسان‌هايي از اعماق جامعه به هم مي‌رسند و در تعفن خويش و يا تعفني كه از بيرون دچارش شده‌اند بازي مي‌كنند. در جامعه‌ي امروزي بسيار راحت مي‌شود به انسان‌ها ترحم كرد و اين بسيار هراس‌انگيز است و خطرناك.

  • Mohsen

    نمیدونم تو جه دسته ای قرار میگیره این نمایشنامه ،
    ولی بسیار خوش خوان لذت بخش بود.

  • Zahra Pakdel

    در آخر مکالمه ی مروین و کارمایکل عالی بود.